چند روزی بود که خبر ناراحت کننده اعدام نوجوان شیرازی را شنیدیم و همه در غم از دست دادن انسانی دیگر فرو رفتیم.انسانی که قربانی توحش سرمایه داری اسلامی و قوانین جنایتکارانه اش شد تا عده ای فرصت طلب بتوانند به خواستهای سیاسی خود که همان سرکوب جامعه و ایجاد ترس و خفقان است دست یابند. هنوز در شوک این اعدام بودیم و در حال جمعبندی و اماده کردن خود برای جلوگیری از اعدام های دیگر !!
می خواستیم برای کودکانی که در خطر اعدام هستند کمپین بگزاریم.مخصوصآ چند جوان از جمله بهنام زارع.اما دست جنایتکار اسلام امان نمی دهد و ماشین قتل دولتی لحظه ای توقف نمی کند. بدون اینکه حتی به وکیل و خانواده اش خبر دهند جانش را گرفتند. یکروز صبح از خواب بیدارش کردند و حلقه دار را بر گلوی خشکیده اش انداختند. هنگامیکه کرختی حلقه بر گردنش سنگینی کرد چه احساسی داشت؟ گریه می کرد؟ کمک می خواست؟ تا دقایق آخر به فکر این بود که شاید وکیلش از راه برسد و نگزارد اعدامش کنند؟ شاید فکر می کرد که دلش برای مادرش و خانواده اش تنگ خواهد شد! شاید هم با آرامش و با فکر اینکه دیگر از این مرگ تدریجی و هر روزه خلاص خواهد شد لحظه به لحظه این واپسین دقایق زندگی را با تمام وجودش نوشید.
هنگامیکه به دار آویخته شد بسیاری از ما یا در خواب بودیم یا به کارهای هر روزه مشغول بودیم در حالیکه یک انسان بیش از هر زمانی دلش را به کمک ما گرم کرده بود.اگرچه بیش از صدها صفحه عکس و سایت و وبلاگ به او پرداخت! از داخل و خارج.از فعالین حقوق کودک تا بزرگترین سازمان های حقوق بشری.
اما جمهوری اسلامی قاتل که تا دندان به سلاح و ابزارهای کشتار و تحقیر انسان مسلح است، رژیمی که قصاص و جنایت سازمانیافته اساس و بیناینش را تشکیل می دهد،حکومتی که بر پایه کشتار هزاران مبارز آزادیخواه بنا شده را می توان با چهار تا بیانیه و چند عدد امضا از پای در آورد؟ می توان جلوی اعدام های هر ساعته و قطع دست و پا و تحقیر زنان و کودکان را گرفت؟
وقتی سازمان های مختلف بین المللی وقت خود را برای حل بحران هسته ای و حفظ پاسارگاد هدر می دهند رژیم در حال شبیخون زدن به جان و مال انسان ها است.در حال خفه کردن هر صدایی از جانب دانشجو و کارگر است. این رژیم رسماً کودک را می کشد و حتی به پیمان نامه ای که خود با دستان به خون آغشته اش امضا کرده وقعی نمی گزارد.
برای اینچنین حکومتی راهی جز نابودی نمی توان تصور کرد. نه با اصلاحات نه با مبارزات به اصطلاح مسالمت آمیز نمی توان جلوی این کشتار وسیع و هر روزه و هر ساعته را گرفت.ماشین قتل دولتی را تنها می توان با مشت های گره کرده طبقه کارگر از پای درآورد. طبقه ای سازمانیافته و آگاه که در مقابل ارتجاع بایستد و تا نابودی آخرین نشانه های ماشین دولتی سرمایه از پای ننشیند. طبقه ای که دیگر گوشش به اراجیف مصلحت اندیشانه مشتی منفعت طلب که از بالا می خواهند برایش تصمیم بگیرند بدهکار نیست و جز آزادی کامل و بی قید و شرط و در آخر چیزی جز قدرت سیاسی نمی تواند او را راضی نماید.
روزی فرا خواهد رسید که کمونارهای ایران همانگونه که همرزمانشان در پاریس گیوتین های مرگ را به آتش کشیدند طناب های دار را به آتش بکشند و همچون افسانه ای در دل تاریخ مدفون کنند!